موکب باب الحوائج شهر حر
موکب باب الحوائج شهر حر
تصاویری از محرم و مراسمات مذهبی/,دانلود کليپ بازيگر از شبيه شهر حر,دانلود کليپ فيلم از شبيه شهر حر,دانلود زيباي از شبيه شهر حر

 وداع حضرت حسين با قبر جدش

امام حسين عليه السلام در شب دوّم به کنار قبر جدش صلي الله عليه و آله شتافت در حالي که غمگين و اندوهناک بود تا از ستم ستمکاران نزد آن حضرت شکايت بَرَد. امام عليه السلام در برابر قبر شريف ايستاد، دو رکعت نماز خواند، بسيار متأثر شو افسرده خاطر بود، آنگاه از محنتها و گرفتاريهايي که بر آن حضرت وارد شده بود، شکايت کرد و گفت:
«خداوندا! اين قبر پيامبرت محمد است و من فرزند دختر محمد، ماجراهايي برايم پيش آمده که تو مي داني. خداوندا! من معروف را دوست مي دارم و از منکر، بيزارم، اي دارنده شکوه و عظمت، به حق اين قبر و هر کسي که در آن است از تو مي خواهم براي من آنچه را موجب رضايت تو و پيامبرت مي باشد، انتخاب فرمايي».

 

امام حسين جدش را در خواب مي بيند

حضرت حسين عليه السلام براي مدتي طولاني به قبر جدش نگاه کرد، در حالي که اطمينان يافته بود که ديگر آن را نخواهد ديد، آنگاه به گريه افتاد.
هنوز سپيده صبح ندميده بود که آن حضرت را خواب فرا گرفت، جدّش حضرت رسول صلي الله عليه و آله را در خواب ديد که با گروهي از فرشتگان آمده بود. آن حضرت، امام حسين عليه السلام را در آغوش گرفت و ميان دو چشم وي را بوسيد در حالي که به وي مي فرمود: «اي پسرم! گويي که تو به زودي در کرب و بلا در ميان جمعي از امتم، کشته شده و سربريده خواهي شد در حالي که تشنه خواهي بود و به تو آب نخواهند داد و تشنه کام خواهي بود اما سيراب نخواهي شد، آنها با اين وجود به شفاعتم در روز قيامت اميد خواهند داشت، براي آنان در نزد خداوند، بهره اي نخواهد بود.


عزيزم! حسين! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شده اند آنها مشتاق تو هستند، همانا براي تو در بهشت درجاتي است که جز با شهادت به آنها دست نخواهي يافت...».
امام حسين عليه السلام براي مدتي طولاني به جدش صلي الله عليه و آله نگاه کرد و عطوفت و مهرباني آن حضرت را نسبت به خود، به ياد آورد. آنگاه، اشتياقش فزوني يافت و محنتهاي بزرگي که از حکومت اموي بر او وارد مي شد، در نظرش مجسم گشت؛ زيرا وي يا بايد با فاجر بني اميه بيعت کند و يا کشته شود. آنگاه به جدش متوسل شد و با تضرع به او گفت: «اي جد من! نيازي به بازگشت به دنيا ندارم، مرا نزد خود ببر و مرا با خود به منزلت وارد کن».
پيامبر صلي الله عليه و آله متأثر شد و به وي فرمود: «بايد به دنيا باز گردي تا شهادت روزي ات شود و پاداش بزرگي که خداوند در آن براي تو قرارداده است، تو و پدر و عمو و عموي پدرت، روز قيامت در يک گروه محشور مي شويد تا وارد بهشت گرديد» (1) .
حضرت حسين عليه السلام پريشان و مضطرب، از خواب برخاست، در حالي که امواجي از درد و غم بر او دست يافته بود و به يقيني که کوچکترين شکي در آن راه نداشت، رسيده بود که حتماً شهادت روزي اش خواهد گشت، پس همه اهل خانه اش را جمع کرد و آن خواب غم انگيز را برايشان گفت، در آن روز در شرق زمين يا در غرب آن، هيچ کس بيش از اهل بيت رسول اللَّه صلي الله عليه و آله غمگين و هيچ مرد و زني بيشتر از آنان گريان نبود (2) .

 

 

وداع امام حسين با قبر مادر و برادرش

حضرت حسين عليه السلام در تاريکي شب به سوي قبر مادرش، يادگار پيامبر صلي الله عليه و آله و پاره تن آن حضرت رفت و مدتي در برابر قبر شريفش ايستاد، در حالي که نگاههاي آخرين وداع را بر قبر مي افکند و عواطف سرشار و مهربانيهاي فراوانش را به ياد مي آورد، دوست مي داشت که زمين باز شود تا مادر، وي را همراه خود به زير خاک برد، آنگاه به گريه افتاد و با قبر، وداعي گرم نمود و سپس به طرف قبر برادر پاکش حضرت حسن عليه السلام رفت و با اشک خود، زمين قبر را سيراب کرد، در همان حال دردها و غمها او را در بر گرفته بودند. پس از آن، غرق در اندوه و غم به خانه خود بازگشت (3) .

 

هراس بانوان بني هاشم

هنگامي که امام تصميم به ترک مدينه و پناه بردن به مکه گرفت، بانوان خاندان عبدالمطلب، در حالي که به شدت محزون و متأثر بودند، جمع شدند؛ زيرا خبرهاي بسياري از رسول خدا صلي الله عليه و آله در مورد کشته شدن فرزندش حسين عليه السلام، به آنان رسيده بود.
آنها شروع به نوحه سرايي نمودند و صدايشان به گريه بلند شد. منظره اي هراس انگيز بود، حضرت حسين عليه السلام با اراده اي محکم، روي به آنان کرد و فرمود: «شما را به خدا! اين کار را که معصيت خداوند و پيامبر مي باشد، آشکار نکنيد».
دلهايشان به درد آمد و فرياد زدند: «نوحه سرايي و گريه را براي چه کسي مي خواهيم، امروز نزد ما همانند روزي است که رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي، فاطمه و حسن درگذشته بودند... خداوند ما را فداي تو قرار دهد، اي محبوب نيکان!...».
يکي از عمه هاي آن حضرت به سوي او آمد در حالي که چهره اش برافروخته شده بود. با صدايي که از گريه مرتباً قطع مي شد، گفت: هاتفي را شنيدم که مي گفت:

وان قتيل الطف من آل هاشم
اذل رقاباً من قريش فذلت

«آن کشته سرزمين طف، از خاندان هاشم، گردنهايي از قريش را به ذلّت نشاند و آنها خوار شدند».
امام عليه السلام او را آرام کرد و دستور به شکيبايي داد همان گونه که ديگر بانوان از خاندان عبدالمطلب را چنين امر فرموده بود (4) .

 

همراه با برادرش فرزند حنفيه

«محمد بن حنفيه» پريشان نزد حضرت حسين عليه السلام شتافت در حالي که به سختي قدم بر مي داشت و از شدت غم و اندوه، به درستي راه خود را نمي ديد، هنگامي که در جاي خود قرار گرفت، روي به حضرت حسين عليه السلام کرد و با کلمات بريده اي همراه با اخلاص و دلسوزي نسبت به آن حضرت، گفت:
«برادرم! جانم فداي تو باد! تو محبوبترين مردم و عزيزترين آنان نزد من هستي، سوگند به خدا! نصيحتي را براي کسي از مردم، باز نمي دارم و کسي از تو به آن شايسته تر نيست، تو همچون جان و روح من هستي، تو بزرگ اهل بيت مني، تو کسي هستي که بر او اعتماد دارم و طاعتش برگردن من است؛ زيرا خداوند تبارک و تعالي تو را شرافت بخشيده و از سروران اهل بهشت قرارداده است، من مي خواهم پيشنهادي به تو بکنم، پس آن را از من بپذير...».
محمد، با اين سخن دلسوزانه، عواطف سرشار خود را که پر از دوستي و احترام نسبت به برادرش بود، ابراز داشت. امام به سوي او توجه فرمود و محمد گفت: «به شما پيشنهاد مي کنم که تا مي تواني از بيعت با يزيد بن معاويه و از سرزمينهاي مختلف، دور شوي و سپس فرستادگان خود را براي مردم بفرستي، پس اگر با تو بيعت کنند، خداوند را بر آن، سپاس گويي و اگر برگرد کسي غير از تو جمع شوند، خداوند نه دين تو را بدان سبب ناقص مي گرداند، نه عقل تو را، نه بزرگواري و نه فضيلتت را، من بر تو مي ترسم که به شهري از اين شهرها وارد شوي و مردم اختلاف پيدا کنند؛ گروهي همراه تو باشند و گروه ديگر بر عليه تو، آنگاه با هم به زد و خورد بپردازند و تو نخستين هدف نيزه ها گردي، در آن صورت، بهترين همه اين امت از حيث خود و پدر و مادر، خونش ضايع ترين و خاندانش، خوارترين مي شوند...».
امام حسين عليه السلام به وي فرمود: «به کجا بروم؟»
«در مکه اقامت کن که اگر در آنجا آرامش يافتي، همانجا مي ماني و الّا به شنزارها و شکاف کوهها روي کن و از شهري به شهر ديگر برو تا ببينيم که سرنوشت مردم به کجا مي انجامد و بدين ترتيب رأي تو درست ترين و کار تو دورانديشانه ترين خواهد بود تا اينکه به پيشواز حوادث بروي و کارها در آغاز بر تو مشکل نگردد که به آنها پشت کني» (5) .
امام، بي اعتنا به حوادث، به سخن آمد و او را از عزم و تصميم کاملش بر نپذيرفتن بيعت يزيد، با خبر ساخت و فرمود؛ «برادرم! اگر در دنيا ملجأ و پناهگاهي نباشد، با يزيد بن معاويه، بيعت نمي کنم».
فرزند حنفيه، به گريه افتاد، زيرا از واقع شدن مصيبتي کمر شکن، مطمئن شده بود و آن مصيبتها و محنتها را که بر برادرش جاري خواهد شد، به ياد آورد. امام از دلسوزي اش تشکر کرد و به او فرمود: «برادرم! خداوند جزاي خير به تو بدهد؛ زيرا دلسوزي نمودي و به صواب رهنمون گشتي، من قصد دارم که به سوي مکه خارج شوم، من و برادران و برادر زادگان و شيعيانم، وضعشان وضع من و نظرشان نظر من مي باشد، اما تو، اشکالي ندارد که در مدينه بماني و در اينجا مسائل را ناظر باشي و چيزي از مسائل آن را بر من پنهان ننمايي» (6) .

 

وصيت امام حسين به فرزند حنفيه

امام، وصيتنامه جاويدان خود را براي برادرش فرزند حنفيه نوشت که در آن از عوامل انقلاب بزرگش بر ضد حکومت يزيد، سخن گفته است. در اين وصيتنامه بعد از نام خدا آمده است:
«اين است آنچه حسين بن علي عليه السلام به برادرش محمد بن حنفيه وصيت نموده است، حسين شهادت مي دهد که پروردگاري جز خداوند يکتا نيست و شريکي ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست که به حق از جانب او آمده است و بهشت حق است و آتش حق و روز قيامت بدون شک خواهد آمد و خداوند آنان را که در قبرها هستند بر مي انگيزد. من از روي بيهودگي و خودسري حرکت نکرده ام و نه براي تباهي و يا ستم، بلکه براي طلب اصلاح در امت جدم صلي الله عليه و آله قيام نموده ام، مي خواهم امر به معروف و نهي از منکر کنم و با روش جد و پدرم علي بن ابي طالب رفتار نمايم، هر کس مرا به حق بپذيرد، خداوند به حق سزاوارتر است و هرکس بر من اعتراض کند، صبر مي کنم تا خداوند ميان من اين قوم حکم کند که او بهترين حاکمان است. اين وصيت من براي تو است اي برادر!، من توفيقي جز به خدا ندارم که بر او توکل کرده ام و به سوي او باز مي گردم» (7) .
به خاطر اين هدفهاي والا بود که امام، انقلاب جاويدانش را آغاز کرد؛ زيرا آن حضرت بيهوده و خود سرانه خارج نشد و درپي هيچ نفع مادي براي خود و خاندانش نبود، بلکه بر ضد حکومت ظلم و طغيان قيام کرد، مي خواست بناهاي بلند عدالت را در ميان مردم به پاي دارد و چه با شکوه است گفتار آن حضرت که فرمود:
«پس هر کس مرا به حق بپذيرد، خداوند به حق سزاوارتر است، و هر کس به من اعتراض کند، صبر مي کنم تا اينکه خداوند ميان من و اين قوم حکم کند که او بهترين حاکمان است».
امام، قيام خود را چنين مشخص فرمود که براي احقاق حق و نابودي باطل بوده است. آن حضرت به نام حق، امت را فرا خواند که برگرد او جمع شوند تا حقوق خود را حمايت کنند و کرامت و عزت خود را که به دست امويان درهم کوبيده شده بود، محافظت نمايند و اگر امّت به ندايش پاسخ ندهد، حرکت انقلابي اش را با صبر و پايداري در مبارزه با ستمکاران و تجاوزکاران، ادامه دهد تا خداوند ميان وي و آن قوم، حکم نمايد که او بهترين حاکمان است... نيز آن حضرت مشخص نمود که مي خواهد بر شيوه جد و پدرش حرکت کند نه بر شيوه هيچ يک از خلفا.
در اين وصيتنامه مواردي است که در مطالعه علل قيام آن حضرت عليه السلام به آنها مراجعه مي کنيم.
امام، پس از وصيت به برادرش محمد، براي سفر به مکه آماده گرديد تا با حجاج بيت اللَّه الحرام و ديگران، ملاقات کند و اوضاع موجود در کشور و آن بحرانها و خطرهايي که امّت در روزگار يزيد با آن دست به گريبان است، با آنان در ميان بگذارد.
امام عليه السلام پيش از آنکه مدينه را به سوي مکّه ترک کند، به مسجد جدّش پيامبر صلي الله عليه و آله وارد شد و در حالي که غرق در غم و اندوه بود، آخرين نگاه وداع را بر آن افکند، آنگاه به محراب جدش صلي الله عليه و آله و به منبر آن حضرت نگاه کرد و خاطرات آن محبتي برايش زنده شد که جدش صلي الله عليه و آله در هنگام خرد سالي اش به وي ارزاني مي داشت؛ زيرا حسين عليه السلام در همه دورانهاي زندگي اش، آن محبتي را که جدش به وي عنايت مي فرمود، فراموش نکرده بود آنگاه که درباره او مي گفت: «حسين از من است و من از حسينم، خداوند دوست بدارد هر کس که حسين عليه السلام را دوست دارد، حسين، سبطي از اسباط است...» (8) .
امام، به ياد آورد که چگونه پيامبر صلي الله عليه و آله ارزشهاي والايي را که روح مبارکش در برداشت، به وي عطا فرمود، ارزشهايي که با داشتن آنها، خاتم پيامبران و سرور فرستادگان شده بود امام يقين داشت که آن حضرت تنها از روي عاطفه محض، آن توجه را به وي نداشت، بلکه دقت نظر ديگري داشت که همان باقي ماندن بر طريق رسالت و مباني آن حضرت بود. امام، يقين پيدا کرد که بايد آن فداکاري عظيم را تقديم کند تا اسلام را از دستبرد تبهکاران مصون بدارد...
مورخان مي گويند: آن حضرت در ميان اهل بيتش، وارد مسجد شد، در حالي که در راه رفتن بر دو نفر تکيه داشت و گفتار «يزيد بن مفرغ» را بر زبان مي آورد:
لاذ عرت السوام في فلق الصبح      مغيراً و لا دعيت يزيدا
يوم اعطي من المهانة ضيما           والمنايا ترصدنني ان احيدا (9) .
«نه هنگام سپيده صبح، پرندگان را پريشان سازم آنگاه که حمله کنم و نه مرا يزيد بخوانند».
«روزي که به زور خواري ببينم و اجلها به انتظار من باشند که از راه به در روم».
«ابوسعيد» مي گويد: هنگامي که اين دو بيت را شنيدم، با خود گفتم که آن حضرت به آنها تمثل نجسته مگر براي تصميمي که گرفته است، پس چيزي نگذشت که به من خبر رسيد آن حضرت به سوي مکه حرکت نموده است (10) .
امام، تصميم بر فدارکاري گرفته بود تا مسير زندگي را تغيير دهد و سخن خدا و انديشه خير را در زمين بالا برد.
اما يثرب، مهد نبوت، هنگامي که خبر حرکت حضرت حسين عليه السلام در آن شايع شد، در حزن و اندوه فرو رفت و غم و درد بر مردمش سايه افکن شد؛ زيرا مطمئن شدند که خسارت سنگيني بر آنها دست خواهد يافت؛ چون پرتوي از نور رسالت که زندگي آنها را روشني مي بخشيد، از آن دور مي شد، آن عده از صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله که بر جاي بودند به شدت اندوهگين شدند؛ زيرا در وجود حسين عليه السلام، ادامه وجود جدش صلي الله عليه و آله را مي ديدند که آنان را از زندگي و سرگرداني در صحرا، رهايي بخشيده بود.

 

پاورقي :

(1) الفتوح 29 - 27 / 5.
(2) العوالم، 178 - 177 / 17.

(3) الفتوح 29 / 5.

(4) مقرّم، مقتل حضرت حسين عليه السلام 138 - 137 / 5.

(5) طبري، تاريخ 342 - 341 / 55.
(6) الفتوح، ص32.

(7) الفتوح: 34 - 33 خوارزمي، مقتل 189 - 188/1.
(8) ترمذي، سنن: 658 / 5 / ح 3775؛ ابن ماجه، سنن 51 / 1 ح144؛ العوالم 34 - 33 / 17 / باب 1 / ح 4 - 1.
(9) ابن اثير، تاريخ 17 / 4.
(10) ابن عساکر، تاريخ 204 / 14. طبري، تاريخ 342 / 55.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, توسط کاظم حجازی